۱۹ دی ۱۳۸۷

بر سر دو راهی

عجب اشی برای خودم پختم
که باید المان برگردم و ارامشم را از خودم گرفتم دلم می خواهد بی خیال درمان و این برنامه داروویی ازمایشی بشم و وسایلم را از المان جمع کنم و برگردم ایران برای همیشه عجب گیری افتادم १५ روز دیگر باز فرودگاه باز دوری مثل کسی که مرض دارد

۱۲ دی ۱۳۸۷

سفر


هواپیما که نشست و درها باز شد و نسیم لطیف بهاری روی پوست ادم می نشست مردم مهربانی که ویلچر مرا با لا پایین می کردند دلم می خواست بمانم به مامان گفتم ای کاشکی زمان متوقف می شد و یا می توانستم اینجا در مملکت خودم نزدیک خلیج فارس بمانم
هر چند جزیره کیش دائمی خسته ککنده می شه ولی این 3 روز انگاری غمهای من را با خود برده بود و حال مامان هم با اینکه دارو می خورد بهتر بود فکر نمی کردم جایی در مملکت من باشه که اینقدر با مهماننوازی بذون هیچ گله و شکایتی من را با ویلچرم بپذیرند اگر پول داشتم همان جا می ماندم وقی پاهام به شهر دود گرفته و مردم اخمو شهر خودم رسید انگاری از دروازه سرزمین آلیس به قلب حقیقت تلخ وارد شدم
و باز هم صدای سزفه های شبانه مامان و بی خوابی های خودم
سلام تهران شهر دود و ادمهای اخمو

سال نو میلادی مبارک سلام بر 2009

۳۰ آذر ۱۳۸۷

حالا چی عشق من

میگفتی اشکام برای تو نبود برای خودم بود
ساعت 2 شب در شهر و خانه خودم
زیر نور شمع
با اینکه برق نرفته چون مامان خوابه و نور چراغم بیدارش می کند در ضمن نمی خواهم کسی اشکهایم را ببیند
بلاگ من بعد از 4 سال پرید و پاک شد و هنوز برایم دردناکه چون نمی دانم چطورارشیوم را اینجا زنده کنم خوشبختانه در یک فولدر بعضی هاش را دارم
سال 2008 دارد پایان پیدا میکند و امسال من خیلی چیزها را از دست دادم
پاهایم تعطیلند درمانی نیافتم کارم و از دست دادم هنوز حقوق بی کاری نگرفتم
مملکت غربت جراحی و در اخر مادر بیمارم و نداشتن کنمک و اینکه عذاب می برم میبینم نمیتوانم حتی یک غذایی برایش بپزم
اصلن حالی برای نوشتن نیست
و باید بروم